۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

من چرا آمده ام روي زمين

در یکی روز عجیب،
مثل هر روز دگر،
خسته و كوفته از كار، شدم منزل خويش،
منزلم بي غوغا، همسر و فرزندان، چند روزي است مسافر هستند، توي يك شهر غريب،
فرصتي عالي بود، بهر يك شكوه تاريخي پر درد از او .........
پس به فرياد بلند، حرف خود گفتم من:
با شما هستم من!
خالق هستي اين عالم و آن بالاها ...... !

من چرا آمده ام روي زمين؟
شده ام بازيچه ، كه شما حوصله تان سر نرود؟
بتوانيد خدايي بكنيد؟ و شما ساخته ايد اين عالم ،
با همه وسعت و ابعاد خودش ، تا به ما بنمائيد ،
قدرت و هيبت و نيروي عظيم خودتان ؟؟؟؟
هيبتا ، ما همگي ترسيديم ! به خداونديتان ،
تنمان مي لرزد ...... !
چون شنيديم ز هر گوشه كنار ، كه شما دوزخ سختي داريد ، ......
آتش سوزنده و عذابي ابدي !
و شنيديم اگر ما شب و روز ، ز گناهان و ز سر پيچي خود توبه كنيم ،
چشممان خون بارد ، و بساييم به خاك درتان پيشاني ، و به ما رحم كنيد ، و شفاعت باشد
و صد البته كمي هم اقبال ، حور و پرديس و پري هم داريد ......
تازه غلمان هم هست ، چوت تنوع طلبي آزاد است !
من خودم مي دانم كه شما از سر عدل ، بخت و اقبال مرا قرعه زديد ، همه چيز از بخت است !
شده ام من آدم ، اشرف مخلوقات ، (راستي حيوانات ، هر چه كردند ندارد كيفر؟)
داشتم خدمتتان مي گفتم ، قسمتم اين بوده ، جنس من مرد شده ! آمدم من دنيا ،
پدرم اين بوده ، كه به من گفت : پسر !
مذهبت اين باشد ، راه و رسم و روشت اين باشد !
سر نوشتم اين بود ، جنگ و تحريم و از اين دست نعم ..... !
هر چه قرعه من آمد !
راستي باز سوالي دارم ، بنده را عفو كنيد .
توي آن قرعه كشي ، ناظري حاضر بود ؟
من جسارت كردم، آب هم كز سر من بگذشته، پاسخي نيست ولي مي گويم:
من شنيدم كه كسي اين مي گفت:
چشم ز خودش بي خبر است. چشم را آينه اي مي بايد، تا خودش در يابد،
تا بفهمد كه چه رنگي دارد ، تا تواند ز خودش لذت كافي ببرد.
عجبا فهميدم ، شده ام آينه اي بهر تماشاي شما !
به شما بر نخورد ..... ! از تماشاي قد و قامتتان سير نگشتيد هنوز ؟
ظلم و جور و ستم آينه را مي بينيد؟ شايد اين آينه ، معيوب و كج است ،
خط خطي گشته و پر گرد و غبار ! يا كه شايد سر و ته آينه را مي نگريد !
ورنه در ساحتتان ، اين همه زشتي و نا زيبايي؟
كمي از عشق بگوييم با هم.
عرفا مي گويند : كه تو چون عاشق من بوده اي از روز ازل ، خلق نمودي بنده !
عجبا ! عشق ما يك طرفه است ؟ به چه كس گويم من ؟ مي شود دست ز من برداري ؟
بي خيالم بشوي ؟ زوركي نيست كه عاشق شدن ما بر هم ! من اگر عشق نخواهم چه كنم !
بنده را آوردي ، كه شوم عاشق تو ،
كه برايت بشوم واله و حيران و خراب ،
مرحمت فرموده ، همه عشق و مي و ساغر خود را تو زما بيرون كش؟
عذر من را بپذير ! اين امانت بده مخلوق دگر !
مي روم تا كپه ام بگذارم. صبح بايد بروم بر سر كار ،
پي اين بد بختي، پي يك لقمه نان!
به گمانم فردا ، جلوه عشق تو را مي بينم ، در نگاه غضب آلود رئيسم كه چرا دير شده ...... !
خوش به حالت كه غمي نيست تو را ،
نه رئيسي داري ، نه خدايي عاشق ، نه كسي بالا دست !
تو و يك آينه بي انصاف ، كج و كوله است و پر از گرد و غبار ، وقت آن نيست كمي آينه را پاك كني ؟
خواب سنگين به سراغم آمد. كم كمك خواب مرا پوشانيد.
نيمه شب شد و صدايي آمد. از دل خلوت شب، از درون خود من ،

من خدايت هستم
هر چه را مي خواهي، عاشقانه به تو تقديم كنم.
تو خودت خواسته اي تا باشي ! به همان خنده شيرين تو سوگند كه تو ، هر چه را مي بيني .
ذهن خلاق خودت خلق نمود.
هر چه را خواسته اي آمده است. من فقط ناظر بازي توام.
منتظر تا كه چرا يا كه كه را خلق كني!
تو فقط يك لحظه و فقط يك لحظه ، ز ته دل ، ز درون ،
خواهشي نا محسوس ، نه به فرياد بلند ، بلكه از عمق وجود ، ز براي عدم خود بنما ،
تو همان لحظه دگر نا بودي ، به همان سادگي آمدنت .
خواهش بودن تو ، علت خلق همه عالم شد . تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده اي روي زمين ،
پي حس كردن و اين تجربه ها ، حس اين لحظه تو ، علت بودن توست .
تو فقط لب تر كن ، مثل آن روز نخست ، هر چه را مي خواهي ، چه وجود و چه عدم ،
بهر تو خواهد بود ، در همان لحظه خواستنت ، و تو را ياد نباشد كه چه با من گفتي ،
دلبرم حرف قشنگت اين بود :
شهر زائيده شدن اين باشد تا توانم كه فلان كار كنم و در اين خانه ره عشق نهان گشته و من مي يابم.
پدرم آن آقا، خلق و خويش ، روشش ، ميراثش ، همه اش راه مرا مي سازد.
بنده مي خواهم از اين راه از اين شهر به منزل برسم.
همه را با وسواس تو خودت آوردي ، همه را خلق نمودي همه را ،
تو از آن روز كه خودت خواسته پيدا گشتي ، من شدم عاشق تو ، دست من نيست ،
تو را مي خواهم ، به همين شكل و شمايل كه خودت ساخته اي ،
شر و بي حوصله و بازيگوش ، مثل يك بچه پر جوش و خروش ، نا سزا گفتن تو باز مرا مي خواند،
كه شوم عاشق تر، هر چه معشوق به عاشق بزند حرف درشت ،
رشته عشق شود محكمتر ............ ......... ....!
دير بازي است به من سر نزدي !
نگرانت بودم، تا كه آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندي !
و به آواز بلند ، رمز شب را گفتي :
من چرا آمده ام روي زمين؟
باز هم بادم باش ! مبر از ياد مرا
همه شب منتظر گرمي آغوش توام .
عشق بي حد و حساب من و تو بهر تو باد ............ ......... ....... !
خواب من خواب نبود ! پاسخي بود به بي مهري من ،
پاسخ يك عاشق ............ ......... ......... ....
به خداوند قسم ، من از آن شب ،
دل خود باخته ام بهر رسيدن
به عزيزم به خدا

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی جاپلین

To fall in love
عاشق شدن


To laugh until it hurts your stomach.
آنقدر
بخندی که دلت درد بگیره



To find mails by the thousands when you return from a
vacation.
بعد از
اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
هزار تا نامه داری



To go for a vacation to some pretty place.
برای
مسافرت به یک جای خوشگل بری



To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ
مورد علاقت از رادیو گوش بدی


To go to bed and to listen while it rains outside.
به
رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی



To leave the Shower and find that
the towel is warm
از
حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !


To clear your last exam.
آخرین
امتحانت رو پاس کنی


To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to.
کسی که
معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
می
خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven't used
since last year.
توی شلواری
که تو سال گذشته ازش استفاده
نمی
کردی پول پیدا کنی


To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.
برای
خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی
!!!


Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه
شب داشته باشی که ساعتها هم
طول
بکشه


To laugh without a reason.
بدون دلیل
بخندی


To accidentally hear somebody say something good
about you.
بطور
تصادفی بشنوی که یک نفر داره
از
شما تعریف می کنه


To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب
پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم
می تونی بخوابی !


To hear a song that makes you remember a special
person.
آهنگی
رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما
می یاره


To be part of a team.
عضو یک
تیم باشی


To watch the sunset from the hill top.
از بالای
تپه به غروب خورشید نگاه کنی


To make new friends.
دوستای
جدید پیدا کنی


To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت
هری
بریزه پایین
!


To pass time with
your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت
سپری کنی


To see people that you like, feeling happy.
کسانی رو که
دوستشون داری رو خوشحال ببینی


See an old friend again and to feel that the things
have not changed.
یه
دوست قدیمی رو دوباره ببینید و
ببینید
که فرقی نکرده


To take an evening walk along the beach.
عصر که شد
کنار ساحل قدم بزنی


To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی
رو داشته باشی که بدونید دوستت داره



To laugh .......laugh. ........and laugh ......
remembering stupid
things done with stupid friends.
یادت بیاد
که دوستای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردند و بخندی

و
بخندی و

........ باز هم بخندی


These are the best moments of life....
اینها
بهترین لحظه‌های زندگی هستند


Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک

مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک
هدیه است که باید ازش لذت برد

************ ****
وقتي

زندگي 100 دليل براي گريه كردن
به
تو نشان ميده تو 1000 دليل
براي
خنديدن به اون نشون بده.
(چارلي چاپلين)

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

موضوع انشاء:فایده گاو بودن را بنویسید

با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه

که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و

اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.

اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم.

Hosted by ImageHost.org


البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در میابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.

من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن

این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.

هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.

بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم.ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.

مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست میکنند.

هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست.

همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد

وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ،نگران جهیزیه اش نیست .

نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورندتا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری انها بروند، از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج نداردو میخواهد ادامه تحصیل دهد.تازه وقتی هم که عروسی میکنند اینهمه بیا برو، بعله برون،خواستگاری ، مهریه ، نامزدی، زیر لفظی،حنا بندان، عروسی ،پاتختی،روتختی، زیر تختی، ماه عسل ،

، طلاق و طلاق کشی و... ندارند.

گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.

آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.

شاعر در این باره میگوید:

سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست

سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست


هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.

نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.

گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند .

گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند.

شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟

شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟

گاوها حیوانات مفیدی هستندو انگل جامعه نیستند.شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟

گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟

آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.

ما از شیر،گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده میکنیم.

اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه

همین لوازم آرایش خانم ها_که البته زشت است_ استفاده میشود.

ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده میکنیم.


تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟

آیا دیده اید گاوی زیر آب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟

تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟

آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟

و مثلا بگوید

از آقای فلانی یاد بگیر.آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.

تازه گاوها نیاز به ماشین ندارندتا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و

آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند.البته

شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:

گمون کردی تو دستات یه اسیرم

دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم

Hosted by ImageHost.org


دیده اید گاو نری به خاطربه دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید:عاشقت هستم"؟!!

سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ؟ !!

دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟

گاو ها در جامعه شان فقر ندارند .گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.

دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمیکنند.

آنها شرمنده زن و بچه شان نمیشوند.

رویشان را با سیلی رخ نگه نمیدارند.

هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمیخورد.

Hosted by ImageHost.org

هیچ گاوی غمباد نمیگیرد.هیچ گاوی رشوه نمیگیرد.هیچ گاوی اختلاس نمیکند.

هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد.

هیچ گاوی خیانت نمیکند.

هیچ گاوی دل گاودیگر را نمی شکند

.هیچ گاوی دروغ نمیگوید .

هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد در حالی که

گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.

هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشد .هیچ گاوی...

Hosted by ImageHost.org


اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء میخورد و نوبت بقیه نمی شود که

انشایشان را بخوانند.

اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید...

لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه ...همه از گاو..

ولی...هیچ گاوی نگفت:من...بلکه گفت :ما...

Hosted by ImageHost.org

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

- چهل روبل .

- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.

شما دو ماه برای من کار کردید.

- دو ماه و پنج روز

- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.

سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.

دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟

چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.

- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .

فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.

موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان

باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.

پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.

در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .

- خیلی خوب شما، شاید …

- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !

- من فقط مقدار کمی گرفتم .

در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی..

- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

- به آهستگی گفت: متشکّرم!

- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟

- به خاطر پول.

- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟

- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.

ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟

ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟

لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.

بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

""
اثری از آنتوان چخوف""