۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
حیل النساء
آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب
" حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد،
به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان
در حد حصر نیاید . پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد واز در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید..
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم.. کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . * مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :
" لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی."
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت:توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید.۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه
تذکرة الحضرات (داستان آن شیخ که ...)
سالها پیش، یکی مرد دهاتی پسرش را پی تحصیل به یک حوزه ی علمیه فرستاد که با علم شود، عاقل و هشیار شود، مخزن اسرار شود، با همگان دوست شود، یار شود، همدل و غمخوار شود، خوب و بد زندگی و رسم ادب ورزی و اخلاص بیاموزد و فرزانگی و صدق و صفا پیشه نماید.
پس از چند صباحی پسرک، شیخ شد و میوه ی بر شاخ شد و پخته شد و خام شد و باد شد و باده شد و جام شد و گِرد و گلندام شد و ثقة الاسلام شد و حجة الاسلام شد و صاحب صد نام شد و پیش خودش، مرتبه اش تام شد و قبضه ای از ریش به خود نصب نمود و سرش عمامه ی پرپیچ نهاد و شنلی بر تنش انداخت و دمپایی نعلین به پا کرد و سپس عزم وطن کرد که ملای ده خویش شود، خمس و زکات از فقرا و ضعفا، جذب کند، جن و پری از دلشان دفع کند، همدم خانان شود و محرم جانان شود و بار دل مردم نادان شود و این شود و آن شود و با کلک و حیله گری، بر همگان برتری و سروری و سرتری و رهبری و مهتری و بهتری خویش مسلم بنماید.
باری، گویند که در روز نخستین که پسر وارد ده شد، در آن هلهله و ولوله و غلغله و شور و شررها که به پا بود، پدر جَست و دو تا مرغ که در خانه خود داشت به پای پسرک ذبح نمود و به زنش داد که آنرا بپزد تا که ز فرزندِ سرافراز و خوش آواز و پرآوازه، پذیرایی جانانه نماید.
پیش از آغاز غذا آن پسرک خواست که نزد پدر و مادر خود چشمه ای از قدرت علمیِ الهی و توانایی فکری که در او جمع شده بود هویدا بنماید. چنین بود که از آن پدر و مادر فرتوت بپرسید که در سفره ما چند عدد مرغ نهادید؟ بگفتند که البته دوتا مرغ. پسر جان! چه سوالی است؟ هرآنچیز عیان است چه حاجت به بیان است؟
پسر گفت که ها! فرق نگاه کسی از اهل خردمندی و فرزانگی همچون من و یک عده عوام همچو شماها به همین است که از منظر علمی، هرآیینه در این سفره سه تا مرغ سوخاری بنهادید ولی علم ندارید و سپس چند عدد سفسطه و مغلطه و شعبده بازی کلامی و زبان بازی پی درپی و لفاظی پیچیده و بی پایه به هم بافت، و اینگونه نشان داد که از منظر تحقیقی و تعلیمی و علمی، در آن سفره سه تا مرغ مهیاست، و این از برکت های خردمندی و علم است.
پدر پیر کز آن سلسله الفاظ و عبارات پریشان شده بود، از سخن آخر فرزند خودش شاد شد و گردن پرموی و سِتبرِ پسرش را بنوازید و به او گفت که احسنت بر این حُسن و کرامات تو فرزند که با این سخنِ پر برکت ، مشکل تقسیم دوتا مرغ برای سه نفر یکسره حل گشت. پس این مرغ برای من و آن مرغ دگر نیز برای ننه ات. مرغ سوخاری شده ای نیز که با علم و کرامات تو اثبات بگردیده، خودت میل نما.
اینچنین بود که آن شیخ، ادب گشت و بدانست که مرغی که از آن علم و کرامات شود ساخته، جز ضعف دل و سوزش ماتحت، اثری هیچ ندارد.
رؤياي خود را دنبال كن
من دوستي به نام مانتي رابرتز دارم كه يك مزرعه پرورش اسب دارد.
يك روز كه در حال صحبت بوديم او داستاني را براي من نقل كرد. داستان پسري كه فرزند يك تعليم دهنده اسب دوره گرد بوده كه از اصطبلي به اصطبل ديگر، از مسابقه اي به مسابقه ديگر و از مزرعه اي به مزرعه ديگر مي رفت تا اسب ها را آموزش دهد. بنابراين درس خواندن آن پسر در دبيرستان مرتباً با وقفه مواجه مي شد وقتيكه سال آخر دبيرستان بود از او خواسته شد تا در يك صفحه بنويسيد تا در آينده مي خواهد كه و چه كاره باشد.
آن شب او هفت صفحه در توصيف هدف خود يعني داشتن يك مزرعه پرورش اسب نوشت. او درباره رؤياي خود با تمام جزئياتش نوشت و حتي يك شكل از يك مزرعه 200 جريبي كه در آن محل ساختمانها و اصطبلها و مسير مسابقه مشخص شده بود كشيد. و سپس نقشه يك ساختممان 370 متر مربعي را كشيد كه در مزرعه 200 جريبي او واقع شده بود.
او تمام آرزوهاي خود را در آن پروژه قرار داد و روز بعد آنرا به معلم داد. دو روز بعد نوشته هايش به دست خودش بازگشت در صفحه اول يك F (نمره بسيار پايين) با رنگ قرمز نوشته شده بود. با يك توجه كه نوشته بود «بعد از كلاس بيا پيش من». پسر با صفحات حاوي رؤياهايش به ديدن معلم خود رفت و از او پرسيد چرا نمره اش F شده است؟
معلم در پاسخ به او گفت اين يك رؤياي غير واقعي براي پسري در شرايط توست. تو فرزند يك خانواده دوره گرد از خانواده سطح پاييني هستي! و هيچ سرمايه اي نداري براي داشتن يك مزرعه پرورش اسب مقدار زيادي پول لازم است. تو بايد يك زمين و اسبهايي با نژاد اصيل بخري و آنها را تكثير كني كه همه اينها مقدار زيادي پول لازم دارد. براي انجام چنين كاري هيچ راهي وجود ندارد. پس از آن، معلم اضافه كرد: اگر تو دوباره با واقع گرايي بيشتري اين مطالب را بنويسي من هم در نمره تو تجديد نظر مي كنم.
پسر به خانه رفت و مدت طولاني در اين مورد فكر كرد و از پدرش در اين باره كمك خواست ولي پدرش به او گفت ببين پسرم تو بايد خودت اين كار را تمام كني و از ذهن خودت كمك بگيري. البته من مي دانم كه اين تصميم بزرگي براي توست.
بالاخره بعد از يك هفته كلنجار رفتن پسر همان صفحات را بدون هيچ تغييري به معلمش برگرداند و به معلمش گفت تو مي تواني نمره F را براي من نگه داري و من هم رؤياي خود را براي خودم نگه مي دارم.
بله آن پسر مانتي بود. او اكنون يك مزرعه اسب 200 جريبي دارد و در حالي اين داستان را تعريف مي كرد كه در خانه 370 متر مربعي خود نشسته بود. مانتي ادامه داد. من هنوز آن ورق كاغذها را دارم. او اضافه كرد بهترين قسمت داستان اينجاست كه دو تابستان پيش همان معلم دبيرستان 30 دانش آموز خود را به مزرعه اسب من براي يك تور يك هفته اي آورد. وقتي كه معلم قديمي داشت آنجا را ترك مي كرد گفت من معلم تو بودم من سارق رؤياي تو بودم. در آن سالها من رؤياي بچه هاي زيادي را دزديدم اما خوشبختانه تو آنقدر عاقل بودي كه رؤياي خود را نگه داري.
اجازه ندهيد هيچ كس رؤياي شما را بدزدد از قلب خود فرمان بگيريد
نويسنده بك كانفيلد
10 قاعده براي موفقيت در مصاحبه استخدامي
1- در مورد تجارب و مهارتهايتان به وضوح و با علاقه صحبت كنيد. زبان حرفه اي داشته باشيد، اما از اينكه شخصيت تان بطور كامل برملا و روشن شود، هراسان نباشيد. به نشانه بي ميلي وقفه هاي كوتاه و مكث نكنيد. شما براي هر پاسخ نياز به چند ثانيه زمان داريد.
2-مثبت انديش باشيد. افراد استخدام كننده (كارفرما) تمايل به شنيدن عذر و بهانه ها يا احساسات بد در مورد يك تجربه منفي را ندارند. اگر آنها در مورد رتبه يا نمره پايين، تغيير ناگهاني شغل يا نقص سابقه تان جويا شدند، حالت دفاعي به خود نگيريد. در عوض توجه تان را به حقايق و واقعيات (خلاصه وار) و آنچه شما از تجربه تان ياد گرفتيد، متمركز كنيد.
3-آمادگي ارائه مهارتها و تجاربتان را داشته باشيد تا وقتي آنها شرح حالي از شغلتان را خواستند، ارائه دهيد. موقعيت تان را در ذهن كارفرما بعنوان فردي با يكسري مهارتها و صفات ويژه، تثبيت كنيد. كارفرمايان مسايلي دارند كه نياز به حل آنها توسط كارمندان با مهارتهاي ويژه دارند. در توصيف مناسب صفاتتان مؤثر عمل كنيد.
4-قبل مصاحبه اطلاعاتي در مورد شركت يا كار آينده تان بدست آوريد. اطلاعاتي مهم شامل فعاليتهايي كه توسط كارفرما اجرا شده است، ثبات مالي كارفرما چگونه است و چه نوع شغلهايي در ارتباط با كارفرما است. تحقيق كنيد چگونه مي توانيد به كارفرما در جريان جستجوي شغلي در مورد آن سازمان و توانايي و پتانسيل شما در آن سازمان كمك كنيد. بدانيد چگونه مي توانيد به شركت كمك كنيد و سؤالهايي را آماده كنيد كه از مصاحبه گر در مورد شركت سؤال كنيد.
5-براي مصاحبه زود حاضر شويد. برنامه ريزي كنيد كه 10 تا 15 دقيقه قبل از زمان مقرر، به محل مصاحبه برسيد. رسيدن خيلي زود، كارفرما را دست و پاچه مي كند و شرايط نامطلوب و ناشيانه اي ايجاد مي كند. به همان نسبت دير رسيدن در ابتدا يك تصور بدي به جاي مي گذارد. شخصاً در مورد زمان و ترتيب مصاحبه سؤال كنيد.
6-يك كلاسر (كيف كاغذ) يا دفترچه يادداشت يا لااقل يك دسته كاغذ مرتب شده و تا خورده كه نام كارفرما روي آن نوشته شده باشد، همراه داشته باشيد.
7-خلاصه اطلاعات و ليستي از سؤالاتي كه براي پرسش نياز داريد همراه آوريد. ليستي از سؤالاتتان را ارائه دهيد كه مطمئن شوند شما اطلاعات مورد نياز براي تصميم گيري را جمع آوري كرده ايد. نبايستي به خاطر بردن يادداشتها در طي مصاحبه پريشان شويد.
8-در بسياري از مصاحبه هاي شغلي، نهار يا شام در نظر گرفته شده در روز مصاحبه، به تنهايي مهمان نوازي كارفرما را نشان نمي دهد اما همچنين يك بخش قابل توجه فرايند مصاحبه است. آداب معاشرت را رعايت كنيد و در گفتگو و محاوره در طي صرف غذا سهمي داشته باشيد. خيلي اوقات چگونگي مهارتهاي اجتماعي جزء تصميم گيري آنهاست.
9-بعد از مصاحبه، نام و لقب (عنوان) همه مصاحبه كنندگان، اثر انگشت يا مهرتان، سؤالهاي باقيمانده و اطلاعاتي كه كسب كرديد را بنويسيد. اگر شما مرتباً در حال مصاحبه هستيد، اين فرايند به شما كمك مي كند تا مدام به كارفرمايان توجه كنيد و بوضوح تفاصيل را تعريف و بيان كنيد.
10-در آخر، مصاحبه را با گفتن لطف سركار زياد يا مرحمت سركار زياد يا سپاسگزارم پايان ببريد. كارفرمايان به حركات و اشارات شما در موقع حرف زدن توجه مي كنند كه گواهي براي توجه تان به جزئيات و علاقه تان به اين شغل است.
زندگی تان را عوض کنید
هر با که خواستید از این طور جمله ها بگویید - در لحظه عوضش کنید به :
خیلی خوشحالم که ایمن هستم .
یا خیلی خوشحالم که سلامت هستم.
اگر احساس کردید چنین جملاتی خودخواهتان می کند - این ها را امتحان کنید:
خیلی خوشحالم که سالم هستم و میدانم که همه آن ها ( یعنی کسانی که در مورد آن ها خوانده اید یا شنیده اید .) نیز بهتر و بهتر میشوند.
به کلماتی که می گویید دقت کنید. اگر باب میلتان نیستند -عوضشان کنید تا باب میل شوند.
کلماتی که می گویید توصیف گر- دیروزتان نیستند بلکه فرداهایتان را رقم می زنند که خواهانش هستید.
قبل از این که به این راهکار احتیاج پیدا کنید - انجامش دهید.
درست از همین حالا...